مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزی نقل می کند و می گوید: معروف است شخصی به نام بکبوش وزیر جلال الدوله آل بویه بود و کارهای او را به تدریج قبضه کرد. 

روزی بکبوش مردی از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتی بعد با گروهی عظیم سواره عبور می کرد. همان مرد مظلوم او را دید، گفت : خداوند داور میان من و تو باشد. من تو را با تیرهای شبانه هدف قرار می دهم.

بکبوش دستور داد او را آن قدر زدند که همچون مرده به روی زمین افتاد و به او گفت : این تیرهای روز است که به تو اصابت کرد.

سه روز بیشتر نگذشت که جلال الدوله دستور داد  بکبوش  را بگیرند و او را در اتاقی روی حصیری نشاندند و کسی را مأمور کرد که مرتباً به او اهانت کند. فراش ها برای نظافت وارد اتاق شدند و حصیر را از زیر پای او کشیدند، نامه ای زیر آن یافتند و آن را به ابن الهدهد که رئیس فراشان بود، دادند . او گفت : چه کسی این نامه را در آن جا انداخته است؟

گفتند : نه احدی در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است :

سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِیءُ وَ لکِنْ لَها أمَدٌ وَ لِلْأَمَدِ انْقِضاءٌ أَ تَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَریهِ تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ

تیرهای شبانه هرگز خطا نمی کند ولی زمانی دارد و آن زمان به هر حال می گذرد آیا دعای شبانه را مسخره می کنی و بر آن عیب می نهی؟-حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد

این خبر به گوش  جلال الدوله به طور مشروح رسید. دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبیدند که دندان هایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر می فرماید :

وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَهِ اللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَهٍ عَلَی ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَهَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛

ترجمه تقریبی : (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست، زیرا خداوند دعای مظلومان را می شنود و در کمین ستم کاران است